حسین پناهی
red girl منتظر شماست.....
نگارش در تاريخ شنبه 17 تير 1391برچسب:, توسط zak.a

 و رسالت من این خواهد بود 

تا دو استکان چای داغ را 
از میان دویست جنگ خونین 
به سلامت بگذرانم 
تا در شبی بارانی
آن ها را 
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
****************

در انتهای هر سفر 
در آیینه 
دار و ندار خویش را مرور می کنم 
این خاک تیره این زمین 
پاپوش پای خسته ام 
این سقف کوتاه آسمان 
سرپوش چشم بسته ام 
اما خدای دل 
در آخرین سفر 
در آیینه به جز دو بیکرانه کران 
به جز زمین و آسمان 
چیزی نمانده است 
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
****************
 

مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر 
آن نظر بند سبز را 
که در کودکی بسته بودی به بازوی من 
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق 
خمره دلم 
بر ایوان سنگ و سنگ شکست 
دستم به دست دوست ماند 
پایم به پای راه رفت 
من چشم خورده ام 
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام 
در روز روز زندگانیم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: